عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عسلای مامان

سه روز خوب براي رادمان

4شنبه كه رسيديم خونه شروع كرديم تند و تند تكاليف رو انجام دادن چون شبهاي قبل كه مي رفتيم پارك محله وقتي مي ديدي كه خانواده ها با زيرانداز و وسايل شام اومدن كلي غصه مي خوردي كه چرا ما شام نمياريم منم قول داده بودم كه 4شنبه كه فرداش تعطيله اين كارو انجام مي ديم تو تكاليفتو انجام مي دادي و منم شام درست كردم و چاي و ميوه و تخمه هم برداشتيم و به بابا هم اطلاع داديم كه بياد اونجا يه خانواده نزديك ما بودند كه پسر كلاس چهارمي داشتن كه اومد و با شما توپ بازي كرد بعد از شام هم با بابا توپ بازي كردي و حسابي خوش گذروندي 5شنبه من كلاس داشتم و عصري اومدم مامان آذر هم اومد و از وقتي از راه رسيد گفتي بازم شامو ببريم تو پارك بخوريم من كه راضي نبودم ...
26 فروردين 1391

تنبلي

هنوز مزه تعطيلات زير دندونمونه و حسابي پشتمون باد خورده و خيلي سخته كار كردن و درس خوندن و خونه موندن شبا بعد از انجام تكاليف مي ريم پارك و تا اومدن بابا اونجا مي مونيم و همراه اون برمي گرديم خونه تا كمي دلمون باز شه رياضي خيلي مشكل شده و مسئله ها خيلي نگرانم مي كنن توي تفريق مشكل داري برعكس جمع كه خيلي خوب راه افتادي از دو ديكته بعد از تعطيلات يكي رو بدون غلط نوشتي و شكل گرفتي و اون يكي رو با سه تا غلط صدآفرين گرفتي همه سر بي دقتي و خيلي از دستت ناراحت شدم    
22 فروردين 1391

شروع سال جدید و خاطرات

صبح یک ساعت قبل از سال تحویل از خواب بیدار شدیم قبل از اینکه تو را هم صدا کنیم خودت از خواب بیدار شدی و کلی خوشحال بودی روز عیده هفت سینی که از روز قبل چیده بودیم کامل کردیم و شیرینی و شکلات روی میز گذاشتیم که بعد از لحظه سال تحویل دهنمونو شیرین کنیم در لحظات پایانی سال 90 همگی مشغول دعا کردن شدیم اول از همه شکر خدا که سال 90 سال خوبی بود و به خوبی و خوشی به پایان رسید و بعد هم آرزوهامون و خواسته هامونو در سال جدید از خدای مهربون خواستار شدیم اولین جایی که برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان جمیله بود همگی اونجا جمع بودیم عمو حمیداینا شب قبل از تبریز اومده بودند و وجود مانی و مازیار (دوقلوهای کلاس اولی ) روز اول عید رو برای تو خیلی خ...
20 فروردين 1391
1